منم و دو سه تا دفتر پر از نوشته های بی سر و ته که تا حالا هیچ کس آنها را ندیده است. آنجا خیلی چیزها را نوشته ام. از حسی که به لبهای یک دختر داشتم وقتی که داشت فکر می کرد در حالی که خودکارش را روی لبهایش فشار می داد تا آرزویی که برای فراموش شدنم بعد از مرگ دارم. از شبهایی که گوشه لحافم را مثل لواشک می چپاندم توی حلقم که اگر احیانا بغضم ترکید، کسی متوجه گریه های از سر تنهایی ام نشود و از آن روز صبحی که تصمیم گرفتم غمهایم را برای همیشه کنار بگذارم. از خاطرات کنکورم، جمله ای که در آن بحران کمر شکن گوشه کتاب زبان نوشتم:" یا می میرم یا قبول میشم". و در آخر، این وبلاگ! چه یک نفر بیاید این پایین بنویسد:" بنویس، همیشه بنویس." و چه بنویسد:" برو عامو". من باید بنویسم. انکار می کنم که نوشتن، تنها آرزویم بوده است. درآغوش می کشمش!!!


پ.ن:قبول شدن دوستم "حمیدرضا" رو توی رشته علوم آزمایشگاهی بهش تبریک میگم.