بهشت؟
خدایا، از من انتظار نداشته باش که تصورم از بهشت یک جایی باشد که پر است از حوری و نهر عسل و تخت روان. من نمی توانم مرگی را تصور کنم که بعد از مردنم به واسطه ی اینکه آدم خوبی بوده ام مرا هم بستر حوری ها بدانند و افسوسم را بخورند یا به واسطه ی بد بودنم مرا وسط یک هیمه ای از هیزم تصور کنند. چجور بهشتی خواهد بود اگر کار و زندگی ام صرف جماع کردن بشود؟ مگر خوردن و خوابیدن هنر بزرگیست که آخرتم صرف آنها بشود؟ من نمی توانم خدایی را بپرستم که حوری کده راه انداخته باشد. شراب بهشتی دیگر چه کوفتی است؟ دقیقا به من بگو با این مایع شرابی رنگی که میشناسم چه فرقی می کند؟ وقتی یک لیوانش را سر بکشم چطورم می شود؟ یک نفر را بفرست که معنی این سرگیجه ها را هم بداند. تا آنوقت ببینیم مثلا شراب بهشتی بهتر است یا همین زهر مار نجسی؟البته من شک دارم که شراب بهشتی ات بهتر باشد. آنقدر سواد ندارم که یک بهشت برای خودم تصور کنم اما آنقدر هم بچه نیستم که عمرم را وقف تامین آینده ای بکنم که در این دنیای به قول خودت پست، اسمش را هوس گذاشته اند. ای کاش می توانستم یک جوری به اینهایی که به اسم تو برای خودشان دکان باز کرده اند بگویم که تعریف کردن از پستان حوری ها، رنگ پوست و مو هایشان، قد و بالا و تک قطبی بودنشان و همینطور ماجرای عسل و شراب و شیر و اینجور چیزها، بیشتر من را از تو دور می کند تا نزدیک. من خدایی که در بهشت یا جهنم به حال خودم رهایم کند را نمی خواهم، با هیچ لذتی! بهشت را با حسرت های من بساز، حوری به چه درد من میخورد وقتی که تمام عمرم را حسرت آرامش داشته ام؟
+ نوشته شده در شنبه ششم آبان ۱۳۹۱ ساعت 18:54 توسط Unknown
|